بــودטּ یـا نـبـــودטּ ، مـسـئــلـہ ایــטּ اســت
هـسـتـــم مـیـروے ســـراغ دیـگـــرے . . . (!)
نـیـسـتـــم مـیـروے ســـراغ دیـگـــرے . . . (!)
دیــدטּ ایــטּ لـפــظـہ هــا بــاور ڪـטּ زجــر آور اسـت
فـلـسـفـــہ ے بـــودטּ مــטּ
پــــوچ اسـت انـــــگـــار (!)
یه سکوت لب گرفته،دوتا چشم خیس و داغون...
یکی مون مسافر راه..یکی مون زار و پریشون...
بت میگم خدانگهدار،ولی توو ساکت و سردی...
با چشات میگی میدونم،میدونم بر نمیگردی...
با قدم های هراسون از تو فاصله میگیرم....
میشنوم میگی به جاده،تو میری و من میمیرم...
معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا
...
دخترک خودش رو جمع و جور کرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز
معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
معلم که از عصبانیت شقیقه هاش می
زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد:
چند بار بگم مشقاتو تمیز
بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در
مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت کنم!
دخترک چونه ی لرزونش رو جمع کرد... بغضش رو
به زحمت قورت داد و آروم گفت:
خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر
ماه بهش حقوق می دن...
اونوقت می شه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون
نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه...
اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای
داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...
معلم
صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...
و کاسه اشک چشمش روی گونه
خالی شد . . .
آدم وقتی یه حس تکرار نشدنی
رو با یکی تجربه می کنه
دیگه اون حس رو نمی تونه با کسی تجربه کنه
بعضی حس ها خاص و ناب هستند
مثل بعضی آدم ها...!
گریه کار کمی است
برای توصیف نداشتنت . . .
دارم به رفتار پر شکوهی
شبیه به
مرگ
فکر می کنم. . . !
عاشق این متنم...
برا اینکه یه جور ایی به خودممو یکی از دوکسام مربوط میشه.....
یه وقتایی که دلت گرفته . . .
بغض داری, آروم نیستی ,دلت براش تنگ شده. . .
حوصله ی هیچکس رو نداری!
به یاد اون لحظه ای بیوفت که بی قراری هاتو دید
اما چشماشو بست و رفت . . .
.: Weblog Themes By Pichak :.