تاريخ : جمعه 30 تير 1391برچسب:, | 16:3 | نویسنده : MILAD

 لبخنـد بـزن تـا بـگم چـرا ...


لبخنـد بـزن تـا بـگم چـرا ...

 

 

لبخند جذابتان می کند.

همه ما به سمت افرادی که لبخند می زنند

کشیده می شویم.

 

 

لبخند یک کشش و جذبه فوری ایجاد میکند

که دوست داریم نسبت به آنها شناخت پیدا کنیم.

 

 

لبخند حال و هوایتان را تغییر می دهد.

دفعه بعدی که احساس بی حوصلگی و

ناراحتی کردید، لبخند بزنید. لبخند به بدن حقه می زند.

 

 

لبخند مسری است.

لبخند زدن برایتان شادی می آورد.

با لبخند زدن فضای محیط راهم شادتر می کنید

و اطرافیان را مانند آهن ربا به سمت خود می کشید.

 

 

لبخند زدن استرس را از بین می برد.

وقتی استرس دارید، لبخند بزنید.


با اینکار استرستان کمتر می شود

و می توانید برای بهبود اوضاع وارد عمل شوید.

 

 

لبخند زدن سیستم ایمنی بدن را تقویت می کند.

به این دلیل عملکرد ایمنی بدن تقویت می شود که

شما احساس آرامش بیشتری دارید.

 

 

با لبخند زدن حتی از ابتلا به آنفولانزا

و سرماخوردگی جلوگیری کنید.

 

 

لبخند زدن فشار خونتان را پایین می آورد.

وقتی لبخند می زنید، فشارخونتان به طرزقابل

توجهی پایین می آید.

لبخند بزنید و خودتان امتحان کنید.

 

 

لبخند زدن اندورفین، سروتونین و مسکن های

طبیعی بدن را آزاد می کند.


تحقیقات نشان داده است که لبخند زدن با تولید

این سه ماده در بدن باعث بهبود روحیه می شود.

می توان گفت لبخند زدن یک داروی مسکن طبیعی است.

 

 

لبخند زدن چهره تان را جوانتر نشان می دهد.

عضلاتی که برای لبخند زدن استفاده می شوند


صورت را بالا میکشند. پس نیازی به کشیدن پوست

صورتتان ندارید، پس همیشه لبخند بزنید.

 

 

لبخند زدن باعث می شود موفق به نظر برسید.

به نظر می رسد افرادی که لبخند می زنند

اعتماد به نفس بالاتری دارند و در کارشان بیشتر

پیشرفت می کنند.

 

 

لبخند زدن کمک می کند مثبت اندیش باشید.

لبخند بزنید.

 

 

حالا سعی کنید بدون از بین رفتن آن لبخند

به یک مسئله منفی فکر کنید.

در اینصورت انجام اینکار خیلی سخت بنظر می رسد.

درست است ؟!

 

وقتی لبخند می زنیم بدن ما به بقیه بدن پیغام

می فرستد که "زندگی خوب پیش می رود".


پس با لبخند زدن از افسردگی، استرس

و نگرانی دور بمانید.

 

 

بشنو و باور کن :

لبخند بزن


بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا


و بدان که همین دنیا روزی آن قدر شرمنده می شود


که به جای پاسخ به لبخندهایت


با تمام سازهایت می رقصد


باور کن!



تاريخ : جمعه 30 تير 1391برچسب:, | 16:0 | نویسنده : MILAD

  پنجره(قوت قلب)

 

 

در بيمارستاني، دو مرد بيمار در يك اتاق بستري بودند.

يكي از بيماران اجازه داشت كه هر روز بعد از ظهر يك

ساعت روي تختش بنشيند. اما بيمار ديگر مجبور بود

هيچ تكاني نخورد و هميشه پشت به هم ‌اتاقيش روي

تخت بخوابد.آنها ساعت‌ها با يكديگر صحبت مي‌كردند،

از همسر، خانواده، خانه، سربازي يا تعطيلاتشان

با هم حرف مي‌زدند.
هر روز بعد از ظهر، بيماري كه تختش كنار پنجره بود،

مي‌نشست و تمام چيزهايي كه بيرون از پنجره

مي‌ديد براي هم‌ اتاقيش توصيف مي‌كرد. بيمار ديگر

در مدت اين يك ساعت، با شنيدن حال و هواي دنياي

بيرون، روحي تازه مي‌گرفت.


اين پنجره، رو به يك پارك بود كه درياچه زيبايي داشت

مرغابي‌ها و قوها در درياچه شنا مي‌كردند و كودكان

با قايقهاي تفريحي‌شان در آب سر گرم بودند.

درختان كهن، به منظره بيرون، زيبايي خاصي

بخشيده بود و تصويري زيبا از شهر در افق دوردست

ديده مي‌شد. همان طور كه مرد كنار پنجره اين

جزئيات را توصيف مي‌كرد، هم‌اتاقيش چشمانش

 

را مي‌بست و اين مناظر را در ذهن خود مجسم مي‌كرد.


روزها و هفته‌ها سپري شد.


يك روز صبح، پرستاري كه براي حمام كردن آنها آب آورده

بود، جسم بي‌جان مرد كنار پنجره را ديد كه با آرامش

از دنيا رفته بود. پرستار بسيار ناراحت شد و از مستخدمان

 بيمارستان خواست كه مرد را از اتاق خارج كنند.


مرد ديگر تقاضا كرد كه تختش را به كنار پنجره منتقل كنند.

پرستار اين كار را با رضايت انجام داد و پس از اطمينان

از راحتي مرد، اتاق را ترك كرد. آن مرد به آرامي و با درد

بسيار، خود را به سمت پنجره كشاند تا اولين نگاهش را

به دنياي بيرون از پنجره بيندازد. بالاخره او مي‌توانست

اين دنيا را با چشمان خودش ببيند.


در كمال تعجب، او با يك ديوار مواجه شد.


مرد، پرستار را صدا زد و پرسيد كه چه چيزي هم‌اتاقيش

را وادار مي‌كرده چنين مناظر دل‌انگيزي را براي او

توصيف كند !


پرستار پاسخ داد:

شايد او مي‌خواسته به تو قوت قلب بدهد.

چون آن مرد اصلا نابينا بود و حتي

نمي‌توانست ديوار را ببيند .



تاريخ : جمعه 30 تير 1391برچسب:, | 15:56 | نویسنده : MILAD

 *تقدیم به آنها که عشق را میشناسند* 

 

*لازم است گاهی از خانه بیرون بیایی و خوب *


* **فکر کنی ببینی باز هم می‌خواهی به آن**


**خانه برگردی یا نه؟*


 

*لازم است گاهی از مسجد، کلیسا  بیرون بیایی*


* **و ببینی پشت سر اعتقادت چه میبینی** *


*? **ترس یا حقیقت*
* *


*  **لازم است گاهی از ساختمان اداره بیرون بیایی،*


* **فکر کنی که چه‌قدر شبیه آرزوهای**


**نوجوانی ات است؟*
*


*
*   **لازم است گاهی درختی، گلی را آب بدهی،*


* **حیوانی را نوازش کنی، غذا بدهی ببینی**


**هنوز از طبیعت چیزی در وجودت هست یا نه؟*

*
*
* **لازم است گاهی پای کامپیوترت نباشی،*


* **گوگل و ایمیل و فلان را بی‌خیال شوی، با**


**خانواده ات دور هم بنشینید ، یا گوش به درد دل*


* **رفیقت بدهی و ببینی زندگی فقط**


**همین آهن‌پاره‌ی برقی است یا نه؟*


*
*
* **لازم است گاهی بخشی از حقوقت را بدهی*


* **به یک انسان محتاج تا ببینی** *


*در تقسیم عشق در نهایت تو برنده ای یا بازنده*


*
*
* **لازم است گاهی عیسی باشی، ایوب باشی،*


* **انسان باشی ببینی می‌شود یا نه؟*


*
*
و بالاخره لازمست گاهی از خود بیرون آمده


و از فاصله ای دورتر به خودت بنگری


 واز خود بپرسی که سالها سپری شد

تا آن شوم که اکنون هستم


آیا ارزشش را  داشت؟



تاريخ : جمعه 30 تير 1391برچسب:, | 15:55 | نویسنده : MILAD

  قیمت معجزه

 


وقتي سارا دخترک هشت ساله اي بود،

شنيد که پدر ومادرش درباره برادر کوچکترش

صحبت مي کنند. فهميد برادرش سخت بيمار

است و آنها پولي براي مداواي او ندارند.

پدر به تازگي کارش را از دست داده بود و

نمي توانست هزينه جراحي پرخرج برادر

را بپردازد. سارا شنيد که پدر آهسته

به مادر گفت: فقط معجزه مي تواند

پسرمان را نجات دهد.
سارا با ناراحتي به اتاق خوابش رفت و از

زير تخت، قلک کوچکش را درآورد.

قلک را شکست، سکه ها را روي تخت ريخت

و آنها را شمرد، فقط 5 دلار.
بعد آهسته از در عقبي خانه خارج شد و چند

کوچه بالاتر به داروخانه رفت. جلوي پيشخوان

انتظار کشيد تا داروساز به او توجه کند ولي

داروساز سرش شلوغ تر از آن بود که متوجه

بچه اي هشت ساله شود. دخترک پاهايش

را به هم ميزد و سرفه مي کرد، ولي داروساز

توجهي نمي کرد، بالاخره حوصله سارا سر رفت

و سکه ها را محکم روي شيشه پيشخوان ريخت.


داروساز جا خورد، رو به دخترک کرد و گفت:

چه مي خواهي؟
دخترک جواب داد: برادرم خيلي مريض است،

مي خواهم معجزه بخرم.

داروساز با تعجب پرسيد: ببخشيد؟!!
دختـرک توضيح داد: برادر کوچک من، داخل سـرش

چيزي رفته و بابايم مي گويـد که فقط معجـزه مي تواند

او را نجات دهد، من هم مي خواهم معجزه بخرم،

قيمتش چقدر است؟


داروساز گفت: متاسفم دخترجان، ولي ما اينجا

معجزه نمي فروشيم.

چشمان دخترک پراز اشک شد و گفت:

شما را به خدا، او خيلي مريض است،

بابايم پول ندارد تامعجزه بخرد اين هم تمام پول

من است، من کجا مي توانم معجزه بخرم؟


مردي که گوشه ايستاده بود و لباس تميز و

مرتبي داشت، از دخترک پرسيد: چقدر پول داري؟


دخترک پول ها را کف دستش ريخت و به مرد

نشان داد. مرد لبخنـدي زد و گفت: آه چه جالب،

فکـر مي کنم اين پول براي خريد معجزه برادرت

کافي باشد!بعد به آرامي دست او را گرفت و گفت:

من مي خواهم برادر و والدينت را ببينم، فکر مي کنم

معجزه برادرت پيش من باشد.


آن مرد ، دکتر آرمسترانگ فوق تخصص مغز و اعصاب

در شيکاگو بود.


فرداي آن روز عمل جراحي روي مغز پسرک با

موفقيت انجام شد و او از مرگ نجات يافت.


>>>>>پس از جراحي، پدر نزد دکتـر رفت و گفت:

از شما متشکـرم، نجات پسرم يک معجـزه واقعـي بود،

مي خواهم بدانم بابت هزينه عمل جراحي

چقدر بايد پرداخت کنم؟


دکتر لبخندي زد و گفت: پنج دلار بود که پرداخت شد .

انسانيت گوهر گرانبهايي است كه گويي چندي است

در اين ديار سخت پيدا مي شود



 جالب



تاريخ : جمعه 30 تير 1391برچسب:, | 11:9 | نویسنده : MILAD

 


 

زندگی حس عجیبی است خدا می داند

بعد از… خیلی وقت سلام… پیشا پیش حلول ماه مبارک رمضان و تبریک می گم. درسته که قالب سایت هنوز درست نشده ولی دیگه من نتونستم جلو خودم و بگیرم و پست ندم. دوست ندارم دیگه زیاد در مورد اتفاقاتی که برای تنهایی افتاد صحبت کنم. ولی این مدت خیلی اتفاق هارو پشت سر گذاشتم. عموم که بنده خدا فوت کرد… ثبت نام دانشگاه تهران واسه ارشد البته واحد بین الملل. که من و مجبور به یه سفر به کیش و یکی هم به تهران کرد. از این طرفم که سایت و ماجرا های دیگه خلاصه. بعد هم که خاله طراح سایت فوت کرد و … خلاصه هرچی اتفاقه با هم…. دنیاست دیگه! چیکارش می شه کرد. مهم ترین ویژگیش گذرا بودنش هست که شکر خدا می گذره.خلاصه از امشب فکر کنم دوباره قلب تنهایی طپش اش رو پر شر و شور تر شروع کنه. ممنونم از همه دوستایی که موندن و تنها نذاشتن مارو و تشکر از همه کسایی که رفتن و نیومدن تا بمونن اونایی که موندنی هستند و معلوم شه کی رفیقه و کی رفیق نیمه راه. خلاصه خدایا شکرت.



تاريخ : پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:, | 10:24 | نویسنده : MILAD

 شاید قدیمی ولی جالبه چت دختر و پسر ایرونی/طنز

چت دختر و پسر ایرونی/طنز

پسر : سلام.خوبی؟مزاحم نیستم؟
دختر: سلام. خواهش می کنم.? asl plz
پسر : تهران/وحید/۲۶ و شما؟
دختر‌ : تهران/نازنین/۲۲
پسر : اِ اِ اِ چه اسم قشنگی!اسم مادر بزرگ منم نازنینه.
دختر: مرسی!شما مجردین؟پسر : بله. شما چی؟ازدواج کردین؟
دختر : نه. منم مجردم. راستی تحصیلاتتون چیه؟
پسر : من فوق لیسانس مدیریت از دانشگاه MIT اَمِریکا دارم. شما چی؟
دختر : من فارغ التحصیل رشته گرافیک از دانشگاه سُربن فرانسه هستم.
پسر : wow چه عالی!واقعا از آشناییتون خوشحالم.
دختر : مرسی. منم همین طور. راستی شما کجای تهران هستین؟
پسر: من بچه تجریشم. شما چی؟
دختر : ما هم خونمون اونجاس. شما کجای تجریش می شینین؟
پسر : خیابون دربند. شما چی؟
دختر : خیابون دربند؟ کجای خیابون دربند؟
پسر : خیابون دربند. خیابون…… کوچه……پلاک….شما چی؟
دختر : اسم فامیلی شما چیه؟
پسر : من؟ حسینی! چطور؟
دختر : چی؟وحید تویی؟ خجالت نمی کشی چت می کنی؟تو که گفتی امروز با زنت می خوای بری قسطای عقب مونده خونه رو بدی.!مکانیکی رو ول کردی نشستی چت می کنی؟
پسر : اِ عمه ملوک شمائین؟چرا از اول نگفتین؟راستش! راستش!دیشب می خواستم بهتون بگم امروز با فریده…. آخه می دونین………..
دختر : راستش چی؟ حالا آدرس خونه منو به آدمای توی چت میدی؟می دونم به فریده چی بگم!
پسر : عمه جان ! تو رو خدا نه! به فریده چیزی نگین!اگه بفهمه پوستمو میکّنه!عوضش منم به عمو فریبرز چیزی نمی گم!
دختر :‌ او و و و م خب! باشه چیزی بهش نمیگم. دیگه اسم فریبرزو نیاریا! راستی من باید برم عمو فریبرزت اومد. بای
پسر : باشه عمه ملوک! بای…


تاريخ : پنج شنبه 29 تير 1391برچسب:, | 10:14 | نویسنده : MILAD
تاريخ : سه شنبه 27 تير 1391برچسب:, | 13:6 | نویسنده :

لمس کن کلماتی را
که برایت می نویسم
تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست…
تا بدانی نبودنت آزارم می دهد…
لمس کن نوشته هایی را
که لمس ناشدنیست و عریان…
که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد
لمس کن گونه هایم را
که خیس اشک است و پر شیار…
لمس کن لحظه هایم را…
تویی که می دانی من چگونه
عاشقت هستم٬
لمس کن این با تو نبودن ها را
لمس کن…
همیشه عاشقت میمانم
دوستت دارم ای بهترین بهانه ام



تاريخ : پنج شنبه 22 تير 1391برچسب:, | 15:41 | نویسنده :

کدام یک را ترجیح میدهی

 

دلداده دور ازدسترس راکه دلتنگیت ازاوست

یاکسی را که میبنی هرروز

بی انکه بخواهی؟

///// جواب این سوال منو بدید لطفا  /////



تاريخ : چهار شنبه 21 تير 1391برچسب:, | 15:28 | نویسنده : MILAD

اطلاعیه: 

سلام بچه ها در خبرنامه عشق بازر عضو شوید تا هر شب عکس/

خبر/فیلم/

اهنگ/فال/اس ام اس و ............

پس زودثبت نام کنید



تاريخ : چهار شنبه 21 تير 1391برچسب:, | 14:21 | نویسنده : MILAD

 عکس



تاريخ : دو شنبه 19 تير 1391برچسب:, | 16:41 | نویسنده : amir
 
 

1. چیزی در مورد ماشین فهمیدن ، البته به جز رنگش

2. درك مضمون اصلی یك فیلم هنری

3. بیست و چهار ساعت رو بدون فرستادن پیامک زندگی كردن

4. بلند كردن چیزی

5. پرتاب كردن

6. پارك كردن

7. خواندن نقشه

8. دزدی كردن از بانك

9. آرام و ساكت جایی نشستن

10. بیلیارد بازی كردن

11. پول شام رو حساب كردن

12. مشاجره كردن بدون داد كشیدن

13. مواخذه شدن بدون اینكه گریه كنن

14. رد شدن از جلوی مغازه كفش فروشی

15. نظر ندادن در مورد لباس یك غریبه

16. كمتر از بیست دقیقه داخل یك دستشویی بودن

17. دنده ماشین را با انگشت عوض كردن

18. راه انداختن درست یك ویدئو

19. تماشای یك فیلم جنگی

20. انتخاب سریع یك فیلم

21.  ایستاده جیش كردن

22. ندیدن فیلم هندی

23. غیبت نكردن

24. فحش ناموسی دادن

25. نرقصیدن موقع شنیدن یك آهنگ شاد

26. آرایش نكردن

27. لاك نزدن

28- صحبت نكردن وقتی كه باید ساكت باشن

29- سیگار برگ و یا چپق كشیدن

30- درك كردن شوهر وقتی اعصابش خورده

31- گریه كردن بدون آبریزش بینی

32- غذا پختن بدون تماشای تلویزیون

33- تماشای اخبار و خوندن روزنامه

34- نق نزدن

35- لگد زدن

36- از سن بیست و پنج سالگی رد شدن

37- اخ تف كردن

39- خواستگاری رفتن

40- موارد بالا رو قبول كردن …



تاريخ : یک شنبه 18 تير 1391برچسب:, | 23:15 | نویسنده : MILAD

 باران كه میـــــــبــارد....

 دلم برایت تنگـــــــــ تر مى شود....
راه مى افـتم....
بدون چـتــر.....
من بغض مى كـنم ....
آسمان گریـــــه.... 




تاريخ : یک شنبه 18 تير 1391برچسب:, | 23:11 | نویسنده : MILAD

 

باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم

و از جان و دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم

من نیستم چون دیگران بازیچه ی بازیگران

اول به دام آرم تو را وانگه گرفتارت شوم



تاريخ : شنبه 17 تير 1391برچسب:, | 15:34 | نویسنده : MILAD
تاريخ : شنبه 17 تير 1391برچسب:, | 12:18 | نویسنده :

 

دیگه چیزی به ذهنم نمیرسه .دیگه قلمم جوهر نداره .دیروز با تمامی کاغذا شیشه های اتاق و پاک کردم

 

که نکنه ردبشه و نبینمش .دیشب تو گرسوز نفت ریختم که نکنه اتاق تاریک باشه و فکرکنه نیستم .

چند روزه گذشته پنجره ها کثیف شدن.نفت گرسوز تموم شد ونیمد



تاريخ : جمعه 16 تير 1391برچسب:picture,عشقی,جوک واینجا همه چی درهم ورهمه, | 23:13 | نویسنده : MILAD
تاريخ : چهار شنبه 14 تير 1391برچسب:, | 18:50 | نویسنده : MILAD

 

 

نحوه ذخیره نام همسر در موبایل آقایان!




تاريخ : سه شنبه 13 تير 1391برچسب:, | 15:35 | نویسنده : MILAD

سلام به کسی که تو این وبلاگه و داره میخونه

من خسته شدم از بسگی تنهایی کار کردم یکی را میخوام

بیاد مثل دوتا رفیق اینجا مطلب بذاریم کی 

پایه هست

دختر باشه بهتره چون دختر با احساسش مطلب میذاره



تاريخ : دو شنبه 12 تير 1391برچسب:, | 16:9 | نویسنده : MILAD

   به شش سوال زیر به دقت فکر کنید و جوابهای خود را روی یک صفحه کاغذ بنویسید. آنچه را که به طور طبیعی به ذهنتان می رسد یادداشت کنید. زمان لازم برای آن که خودتان را واقعاً در موقعیتهای گفته شده احساس کنید، در نظر بگیرید. (شیطونک)

۱- خود را در یک کشتی تصوّر کنید که در حال غرق شدن است. شما خود را به آب می‌اندازید و با شناکردن خود را به یک قایق نجات می‌رسانید و از آن بالا می‌روید. چند نفر دیگر را در آن قایق نجات همراه خود می‌بینید؟

.

.

.

.

جواب ها نزد خود یادداشت کنید لطفا



ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 12 تير 1391برچسب:, | 1:7 | نویسنده : MILAD

بچه ها یه اهنگ گذاشتم تو اسکریپت ها برید ببینید و نظر بدید

به اهنگش نخندید چون کردی

 

من چون حالی که داشتم و دارم مثل این فیلمه برین و ببینید و

خدایش نظر یادت نره



تاريخ : یک شنبه 11 تير 1391برچسب:, | 15:27 | نویسنده : MILAD

  دختر: خوابی؟؟؟
پسر: آره بيدار شدم زنگ مي زنم بهت

دختر: من دوس پسر قبليم اين موقع روز خواب نبود

پسر: چه ربطي داره؟

دختر: من واسش مهم بودم

پسر: خب بيا من بيدار شدم، خوب شد؟

دختر: دوس پسر قبليم اصلا نمي گفت: من بيدار شدم بيا

پسر: اون يه آدمه ديگه بود من يه آدمه ديگه

دختر: من كه همون آدمم

پسر: من قانع شدم ، از اين به بعد هر روز 6 صب بيدارم

دختر: من 6 خوابم

پسر: دوس دختر قبليم 6 بيدار بود

دختر: برو با همون ( گوشي را قطع مي كند) .

(هنوز تحقيقات براي شناخت زنها ادامه دارد)

                                                                                                 



تاريخ : جمعه 9 تير 1391برچسب:, | 1:50 | نویسنده : MILAD

 


ایستگاه  اول  قلب  تو

از نردبان ِ موهایت که پایین می آیم،
در حیاط خلوت شانه هات ...
مهمانم کن به نوشیدن ِ یک فنجان
لبریز از شراب سرخ  لبت !
و راهی ام کن ...
راه ِ زیادی نمانده
مقصد بعدی:
" ایستگاه  اول  قلب  تو"          زخم زندگی ات منم
همه به زخم هایشان دستمال می بندند
تو
اما
به زخمت
دل بسته ای



تاريخ : پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:, | 12:26 | نویسنده : MILAD

 
سر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟

هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان لنا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا 3 روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید و

گفت:لنا جان تو جواب بده دخترم عشق چیه؟

لنا با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت:عشق؟

دوباره یه نیشخند زدو گفت:عشق... ببینم خانوم معلم شما تابحال کسی رو 

دیدی که بهت بگه عشق چیه؟



ادامه مطلب

  

 وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم

اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت
کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم

کی ام، شکوفه اشکی که در هوای تو هر شب
ز چشم ناله شکفتم، به روی شکوه دویدم

مرا نصیب غم آمد، به شادی همه عالم
چرا که از همه عالم، محبت تو گزیدم

چو شمع خنده نکردی، مگر به روز سیاهم
چو بخت جلوه نکردی، مگر ز موی سپیدم

بجز وفا و عنایت، نماند در همه عالم
ندامتی که نبردم، ملامتی که ندیدم

نبود از تو گریزی چنین که بار غم دل
ز دست شکوه گرفتم، بدوش ناله کشیدم

جوانی ام به سمند شتاب می شد و از پی
چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم

به روی بخت ز دیده، ز چهر عمر به گردون
گهی چو اشک نشستم، گهی چو رنگ پریدم

وفا نکردی و کردم، بسر نبردی و بردم
ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟
   

 

 ولی داستان عشق و خیانتی که باعث سروده شدن این شعر شد به گوش کمتر کسی رسیده.که با خوندن مطلب زیر به این مساله پی خواهید برد.مهرداد اوستا در جوانی عاشق دختری شده و قرار ازدواج می گذارند. دختر جوان به دلیل رفت و آمد هایی که به دربار شاه داشته ، پس از مدتی مورد توجه شاه قرار گرفته و شاه به او پیشنهاد ازدواج می دهد.

 
 
 
دوستان نزدیک اوستا که از این جریان باخبر می شوند، به هر نحوی که اوستا متوجه خیانت نامزدش نشود سعی می کنند عقیده ی او را در ادامه ی ارتباط با نامزدش تغییر دهند. ولی اوستا به هیچ وجه حاضر به بر هم زدن نامزدی و قول خود نمی شود . تا اینکه یک روز.
مهرداد اوستا به همراه دوستانش ، نامزد خود را در لباسی که هدیه ای از اوستا بوده ، در حال سوار شدن بر خودروی مخصوص دربار می بیند...
 

 
مهرداد اوستا ماه ها دچار افسردگی شده و تبدیل به انسانی ساکت و کم حرف می شود. سالها بعد از پیروزی انقلاب ، وقتی شاه از دنیا می رود ، زن های شاه از ترس فرح ، هر کدام به کشوری می روند و نامزد اوستا به فرانسه ..
 
 

 
در همان روزها ، نامزد اوستا به یاد عشق دیرین خود افتاده و دچار عذاب وجدان می شود. و در نامه ای از مهرداد اوستا می خواهد که او را ببخشد. اوستا نیز در پاسخ نامه ی او تنها این شعر را می سراید..
 
حالا یک بار دیگه شعر رو بخونید ....     
 

 



تاريخ : چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:, | 21:30 | نویسنده : MILAD

 


بین دستای من و تو، فاصله خیلی زیاده!

بین دستای من و تو، فاصله خیلی زیاده!
تو روی ابرا سواری، من روی زمین پیاده!
یادته به من می گفتی؟ اوج می گیریم توی پرواز
اما از دلم گذشتی، با غریبه خوندی آواز...          قطره قطره اشک های من، می چکید به روی سازم
وقتی که با سر می گفتی، نمی خوام باهات بسازم
حالا نیستی تا ببینی بی تو هر لحظه شکستم
توی این پیچ و خم راه بریدم خسته ی خسته ام
میون جاده ی تردید توی خلوت تو سیاهی
بی حضور عاشق تو، گم شدم تو این دو راهی

یه طرف پر از ستاره، میگن عاشق شو دوباره
چه کنم؟ دلم به جز تو هیچ کسی رو دوست نداره!



تاريخ : چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:, | 13:9 | نویسنده : MILAD
تاريخ : چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:, | 12:31 | نویسنده : MILAD

 


دیگر زمین بوی زندگی نمی دهد

کودکان گل فروش را می بینی !؟
مردان خانه به دوش
دخترکان تن فروش
مادران سیاه پوش
کاسبان دین فروش
محرابهای فرش پوش
زبانهای عشق فروش
انسانهای آدم فروش
همه را می بینی .... ؟!           می خواهم یک تکه آسمان کلنگی بخرم
دیگر زمینت بوی زندگی نمی دهد ... !!!



تاريخ : چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:, | 12:28 | نویسنده : MILAD

 


به تو عادت کرده بودم رفتی و دل و شکوندیبه تو عادت کرده بودم رفتی و دل و شکوند     با چشام شدی غریبه، خاطره هامون و سوزوندی



تاريخ : چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:, | 12:27 | نویسنده : MILAD

 کارت پستال زیبای اشک بی صدا!



تاريخ : چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:, | 12:24 | نویسنده : MILAD

 


پشت سرت به جای اشک یه کاسه آب می ریزم

پشت سرت به جای اشک یه کاسه آب می ریزم  
حالا که رفتنی شدی سفر بخیر عزیزم
این آخرین خواهشمه مواظب خودت باش
اونی که جام و می گیره جوونی تو بزار پاش
اسم من و جلوش نیار، بهوونه ای نگیره
بهش بگو دوستت دارم بزار برات بمیره
عکس من و پاره بکن یه وقت اون و نبینه
خجالت از چشام نکش، که عاشقی همینه

 

یادته یادگاری نوشتی رو دیواری
که من و دوسم داری و تنهام نمی زاری
حالا می خوایی بری من و بزاری تنها
منم بدون تو می شم بی خیال دنیا
نکه گله کنم نه اصلا گله ی نیست
تو رو بدرقه می کنم با چشم های خیس
هر کسی واسه خودش یه خدایی داره
نه که نفرینت کنم نه  این رسم روزگاره
که بی تو همدمم شده قلم و کاغذ
تنها چیزی که ازت دارم یه عکس پارست  
اونم همدمی واسه این دل سادست  
با اون خاطره هایی که  واسم شیرین و تلخه
بهت میگم خداحافظ گرچه گفتنش سخت

دفتر خاطراتت و  تو خلوتت بسوزون  
یادت نره که کی بودی به دلت هم بفهمون
اگه یه روز من و دیدی به روت نیار که دیدی
حتی اگه صدات زدم به روت نیار شنیدی
کی گفته نفرین می کنم، غصه به تو حروومه
خوشبختی تو گل من، همیشه آرزومه



  • عجله
  • قالب بلاگفا
  • در بی نهایت