لبخنـد بـزن تـا بـگم چـرا ...
لبخند جذابتان می کند.
همه ما به سمت افرادی که لبخند می زنند
کشیده می شویم.
لبخند یک کشش و جذبه فوری ایجاد میکند
که دوست داریم نسبت به آنها شناخت پیدا کنیم.
لبخند حال و هوایتان را تغییر می دهد.
دفعه بعدی که احساس بی حوصلگی و
ناراحتی کردید، لبخند بزنید. لبخند به بدن حقه می زند.
لبخند مسری است.
لبخند زدن برایتان شادی می آورد.
با لبخند زدن فضای محیط راهم شادتر می کنید
و اطرافیان را مانند آهن ربا به سمت خود می کشید.
لبخند زدن استرس را از بین می برد.
وقتی استرس دارید، لبخند بزنید.
با اینکار استرستان کمتر می شود
و می توانید برای بهبود اوضاع وارد عمل شوید.
لبخند زدن سیستم ایمنی بدن را تقویت می کند.
به این دلیل عملکرد ایمنی بدن تقویت می شود که
شما احساس آرامش بیشتری دارید.
با لبخند زدن حتی از ابتلا به آنفولانزا
و سرماخوردگی جلوگیری کنید.
لبخند زدن فشار خونتان را پایین می آورد.
وقتی لبخند می زنید، فشارخونتان به طرزقابل
توجهی پایین می آید.
لبخند بزنید و خودتان امتحان کنید.
لبخند زدن اندورفین، سروتونین و مسکن های
طبیعی بدن را آزاد می کند.
تحقیقات نشان داده است که لبخند زدن با تولید
این سه ماده در بدن باعث بهبود روحیه می شود.
می توان گفت لبخند زدن یک داروی مسکن طبیعی است.
لبخند زدن چهره تان را جوانتر نشان می دهد.
عضلاتی که برای لبخند زدن استفاده می شوند
صورت را بالا میکشند. پس نیازی به کشیدن پوست
صورتتان ندارید، پس همیشه لبخند بزنید.
لبخند زدن باعث می شود موفق به نظر برسید.
به نظر می رسد افرادی که لبخند می زنند
اعتماد به نفس بالاتری دارند و در کارشان بیشتر
پیشرفت می کنند.
لبخند زدن کمک می کند مثبت اندیش باشید.
لبخند بزنید.
حالا سعی کنید بدون از بین رفتن آن لبخند
به یک مسئله منفی فکر کنید.
در اینصورت انجام اینکار خیلی سخت بنظر می رسد.
درست است ؟!
وقتی لبخند می زنیم بدن ما به بقیه بدن پیغام
می فرستد که "زندگی خوب پیش می رود".
پس با لبخند زدن از افسردگی، استرس
و نگرانی دور بمانید.
بشنو و باور کن :
لبخند بزن
بدون انتظار هیچ پاسخی از دنیا
و بدان که همین دنیا روزی آن قدر شرمنده می شود
که به جای پاسخ به لبخندهایت
با تمام سازهایت می رقصد
باور کن!
پنجره(قوت قلب)
در بيمارستاني، دو مرد بيمار در يك اتاق بستري بودند.
يكي از بيماران اجازه داشت كه هر روز بعد از ظهر يك
ساعت روي تختش بنشيند. اما بيمار ديگر مجبور بود
هيچ تكاني نخورد و هميشه پشت به هم اتاقيش روي
تخت بخوابد.آنها ساعتها با يكديگر صحبت ميكردند،
از همسر، خانواده، خانه، سربازي يا تعطيلاتشان
با هم حرف ميزدند.
هر روز بعد از ظهر، بيماري كه تختش كنار پنجره بود،
مينشست و تمام چيزهايي كه بيرون از پنجره
ميديد براي هم اتاقيش توصيف ميكرد. بيمار ديگر
در مدت اين يك ساعت، با شنيدن حال و هواي دنياي
بيرون، روحي تازه ميگرفت.
اين پنجره، رو به يك پارك بود كه درياچه زيبايي داشت
مرغابيها و قوها در درياچه شنا ميكردند و كودكان
با قايقهاي تفريحيشان در آب سر گرم بودند.
درختان كهن، به منظره بيرون، زيبايي خاصي
بخشيده بود و تصويري زيبا از شهر در افق دوردست
ديده ميشد. همان طور كه مرد كنار پنجره اين
جزئيات را توصيف ميكرد، هماتاقيش چشمانش
را ميبست و اين مناظر را در ذهن خود مجسم ميكرد. بود، جسم بيجان مرد كنار پنجره را ديد كه با آرامش از دنيا رفته بود. پرستار بسيار ناراحت شد و از مستخدمان بيمارستان خواست كه مرد را از اتاق خارج كنند. پرستار اين كار را با رضايت انجام داد و پس از اطمينان از راحتي مرد، اتاق را ترك كرد. آن مرد به آرامي و با درد بسيار، خود را به سمت پنجره كشاند تا اولين نگاهش را به دنياي بيرون از پنجره بيندازد. بالاخره او ميتوانست اين دنيا را با چشمان خودش ببيند. را وادار ميكرده چنين مناظر دلانگيزي را براي او توصيف كند ! شايد او ميخواسته به تو قوت قلب بدهد. چون آن مرد اصلا نابينا بود و حتي
روزها و هفتهها سپري شد.
يك روز صبح، پرستاري كه براي حمام كردن آنها آب آورده
مرد ديگر تقاضا كرد كه تختش را به كنار پنجره منتقل كنند.
در كمال تعجب، او با يك ديوار مواجه شد.
مرد، پرستار را صدا زد و پرسيد كه چه چيزي هماتاقيش
پرستار پاسخ داد:
نميتوانست ديوار را ببيند .
*تقدیم به آنها که عشق را میشناسند*
*لازم است گاهی از خانه بیرون بیایی و خوب *
* **فکر کنی ببینی باز هم میخواهی به آن**
**خانه برگردی یا نه؟*
*لازم است گاهی از مسجد، کلیسا بیرون بیایی* * تا آن شوم که اکنون هستم
* **و ببینی پشت سر اعتقادت چه میبینی** *
*? **ترس یا حقیقت*
* *
* **لازم است گاهی از ساختمان اداره بیرون بیایی،*
* **فکر کنی که چهقدر شبیه آرزوهای**
**نوجوانی ات است؟*
*
*
* **لازم است گاهی درختی، گلی را آب بدهی،*
* **حیوانی را نوازش کنی، غذا بدهی ببینی**
**هنوز از طبیعت چیزی در وجودت هست یا نه؟*
*
* **لازم است گاهی پای کامپیوترت نباشی،*
* **گوگل و ایمیل و فلان را بیخیال شوی، با**
**خانواده ات دور هم بنشینید ، یا گوش به درد دل*
* **رفیقت بدهی و ببینی زندگی فقط**
**همین آهنپارهی برقی است یا نه؟*
*
*
* **لازم است گاهی بخشی از حقوقت را بدهی*
* **به یک انسان محتاج تا ببینی** *
*در تقسیم عشق در نهایت تو برنده ای یا بازنده*
*
*
* **لازم است گاهی عیسی باشی، ایوب باشی،*
* **انسان باشی ببینی میشود یا نه؟*
*
*
و بالاخره لازمست گاهی از خود بیرون آمده
و از فاصله ای دورتر به خودت بنگری
واز خود بپرسی که سالها سپری شد
آیا ارزشش را داشت؟
قیمت معجزه
شنيد که پدر ومادرش درباره برادر کوچکترش صحبت مي کنند. فهميد برادرش سخت بيمار است و آنها پولي براي مداواي او ندارند. پدر به تازگي کارش را از دست داده بود و نمي توانست هزينه جراحي پرخرج برادر را بپردازد. سارا شنيد که پدر آهسته به مادر گفت: فقط معجزه مي تواند پسرمان را نجات دهد. زير تخت، قلک کوچکش را درآورد. قلک را شکست، سکه ها را روي تخت ريخت و آنها را شمرد، فقط 5 دلار. کوچه بالاتر به داروخانه رفت. جلوي پيشخوان انتظار کشيد تا داروساز به او توجه کند ولي داروساز سرش شلوغ تر از آن بود که متوجه بچه اي هشت ساله شود. دخترک پاهايش را به هم ميزد و سرفه مي کرد، ولي داروساز توجهي نمي کرد، بالاخره حوصله سارا سر رفت و سکه ها را محکم روي شيشه پيشخوان ريخت. چه مي خواهي؟ مي خواهم معجزه بخرم. داروساز با تعجب پرسيد: ببخشيد؟!! چيزي رفته و بابايم مي گويـد که فقط معجـزه مي تواند او را نجات دهد، من هم مي خواهم معجزه بخرم، قيمتش چقدر است؟ معجزه نمي فروشيم. چشمان دخترک پراز اشک شد و گفت: شما را به خدا، او خيلي مريض است، بابايم پول ندارد تامعجزه بخرد اين هم تمام پول من است، من کجا مي توانم معجزه بخرم؟ مرتبي داشت، از دخترک پرسيد: چقدر پول داري؟ نشان داد. مرد لبخنـدي زد و گفت: آه چه جالب، فکـر مي کنم اين پول براي خريد معجزه برادرت کافي باشد!بعد به آرامي دست او را گرفت و گفت: من مي خواهم برادر و والدينت را ببينم، فکر مي کنم معجزه برادرت پيش من باشد. در شيکاگو بود. موفقيت انجام شد و او از مرگ نجات يافت. از شما متشکـرم، نجات پسرم يک معجـزه واقعـي بود، مي خواهم بدانم بابت هزينه عمل جراحي چقدر بايد پرداخت کنم؟ انسانيت گوهر گرانبهايي است كه گويي چندي است در اين ديار سخت پيدا مي شود
وقتي سارا دخترک هشت ساله اي بود،
سارا با ناراحتي به اتاق خوابش رفت و از
بعد آهسته از در عقبي خانه خارج شد و چند
داروساز جا خورد، رو به دخترک کرد و گفت:
دخترک جواب داد: برادرم خيلي مريض است،
دختـرک توضيح داد: برادر کوچک من، داخل سـرش
داروساز گفت: متاسفم دخترجان، ولي ما اينجا
مردي که گوشه ايستاده بود و لباس تميز و
دخترک پول ها را کف دستش ريخت و به مرد
آن مرد ، دکتر آرمسترانگ فوق تخصص مغز و اعصاب
فرداي آن روز عمل جراحي روي مغز پسرک با
>>>>>پس از جراحي، پدر نزد دکتـر رفت و گفت:
دکتر لبخندي زد و گفت: پنج دلار بود که پرداخت شد .
بعد از… خیلی وقت سلام… پیشا پیش حلول ماه مبارک رمضان و تبریک می گم. درسته که قالب سایت هنوز درست نشده ولی دیگه من نتونستم جلو خودم و بگیرم و پست ندم. دوست ندارم دیگه زیاد در مورد اتفاقاتی که برای تنهایی افتاد صحبت کنم. ولی این مدت خیلی اتفاق هارو پشت سر گذاشتم. عموم که بنده خدا فوت کرد… ثبت نام دانشگاه تهران واسه ارشد البته واحد بین الملل. که من و مجبور به یه سفر به کیش و یکی هم به تهران کرد. از این طرفم که سایت و ماجرا های دیگه خلاصه. بعد هم که خاله طراح سایت فوت کرد و … خلاصه هرچی اتفاقه با هم…. دنیاست دیگه! چیکارش می شه کرد. مهم ترین ویژگیش گذرا بودنش هست که شکر خدا می گذره.خلاصه از امشب فکر کنم دوباره قلب تنهایی طپش اش رو پر شر و شور تر شروع کنه. ممنونم از همه دوستایی که موندن و تنها نذاشتن مارو و تشکر از همه کسایی که رفتن و نیومدن تا بمونن اونایی که موندنی هستند و معلوم شه کی رفیقه و کی رفیق نیمه راه. خلاصه خدایا شکرت.
شاید قدیمی ولی جالبه
لمس کن کلماتی را
که برایت می نویسم
تا بخوانی و بفهمی چقدر جایت خالیست…
تا بدانی نبودنت آزارم می دهد…
لمس کن نوشته هایی را
که لمس ناشدنیست و عریان…
که از قلبم بر قلم و کاغذ می چکد
لمس کن گونه هایم را
که خیس اشک است و پر شیار…
لمس کن لحظه هایم را…
تویی که می دانی من چگونه
عاشقت هستم٬
لمس کن این با تو نبودن ها را
لمس کن…
همیشه عاشقت میمانم
دوستت دارم ای بهترین بهانه ام
کدام یک را ترجیح میدهی
دلداده دور ازدسترس راکه دلتنگیت ازاوست
یاکسی را که میبنی هرروز
بی انکه بخواهی؟
///// جواب این سوال منو بدید لطفا /////
اطلاعیه:
سلام بچه ها در خبرنامه عشق بازر عضو شوید تا هر شب عکس/
خبر/فیلم/
اهنگ/فال/اس ام اس و ............
پس زودثبت نام کنید
1. چیزی در مورد ماشین فهمیدن ، البته به جز رنگش |
باران كه میـــــــبــارد....
باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم
و از جان و دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم
من نیستم چون دیگران بازیچه ی بازیگران
اول به دام آرم تو را وانگه گرفتارت شوم
که نکنه ردبشه و نبینمش .دیشب تو گرسوز نفت ریختم که نکنه اتاق تاریک باشه و فکرکنه نیستم .
چند روزه گذشته پنجره ها کثیف شدن.نفت گرسوز تموم شد ونیمد
سلام به کسی که تو این وبلاگه و داره میخونه
من خسته شدم از بسگی تنهایی کار کردم یکی را میخوام
بیاد مثل دوتا رفیق اینجا مطلب بذاریم کی
پایه هست
دختر باشه بهتره چون دختر با احساسش مطلب میذاره
به شش سوال زیر به دقت فکر کنید و جوابهای خود را روی یک صفحه کاغذ بنویسید. آنچه را که به طور طبیعی به ذهنتان می رسد یادداشت کنید. زمان لازم برای آن که خودتان را واقعاً در موقعیتهای گفته شده احساس کنید، در نظر بگیرید. (شیطونک)
بچه ها یه اهنگ گذاشتم تو اسکریپت ها برید ببینید و نظر بدید
به اهنگش نخندید چون کردی
من چون حالی که داشتم و دارم مثل این فیلمه برین و ببینید و
خدایش نظر یادت نره
دختر: خوابی؟؟؟
پسر: آره بيدار شدم زنگ مي زنم بهت
دختر: من دوس پسر قبليم اين موقع روز خواب نبود
پسر: چه ربطي داره؟
دختر: من واسش مهم بودم
پسر: خب بيا من بيدار شدم، خوب شد؟
دختر: دوس پسر قبليم اصلا نمي گفت: من بيدار شدم بيا
پسر: اون يه آدمه ديگه بود من يه آدمه ديگه
دختر: من كه همون آدمم
پسر: من قانع شدم ، از اين به بعد هر روز 6 صب بيدارم
دختر: من 6 خوابم
پسر: دوس دختر قبليم 6 بيدار بود
دختر: برو با همون ( گوشي را قطع مي كند) .
(هنوز تحقيقات براي شناخت زنها ادامه دارد)
از نردبان ِ موهایت که پایین می آیم،
در حیاط خلوت شانه هات ...
مهمانم کن به نوشیدن ِ یک فنجان
لبریز از شراب سرخ لبت !
و راهی ام کن ...
راه ِ زیادی نمانده
مقصد بعدی:
" ایستگاه اول قلب تو" زخم زندگی ات منم
همه به زخم هایشان دستمال می بندند
تو
اما
به زخمت
دل بسته ای
سر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟
هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان لنا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا 3 روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید و
گفت:لنا جان تو جواب بده دخترم عشق چیه؟
لنا با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت:عشق؟
دوباره یه نیشخند زدو گفت:عشق... ببینم خانوم معلم شما تابحال کسی رو
دیدی که بهت بگه عشق چیه؟
وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم
اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت
کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم
کی ام، شکوفه اشکی که در هوای تو هر شب
ز چشم ناله شکفتم، به روی شکوه دویدم
مرا نصیب غم آمد، به شادی همه عالم
چرا که از همه عالم، محبت تو گزیدم
چو شمع خنده نکردی، مگر به روز سیاهم
چو بخت جلوه نکردی، مگر ز موی سپیدم
بجز وفا و عنایت، نماند در همه عالم
ندامتی که نبردم، ملامتی که ندیدم
نبود از تو گریزی چنین که بار غم دل
ز دست شکوه گرفتم، بدوش ناله کشیدم
جوانی ام به سمند شتاب می شد و از پی
چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم
به روی بخت ز دیده، ز چهر عمر به گردون
گهی چو اشک نشستم، گهی چو رنگ پریدم
وفا نکردی و کردم، بسر نبردی و بردم
ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟
ولی داستان عشق و خیانتی که باعث سروده شدن این شعر شد به گوش کمتر کسی رسیده.که با خوندن مطلب زیر به این مساله پی خواهید برد.مهرداد اوستا در جوانی عاشق دختری شده و قرار ازدواج می گذارند. دختر جوان به دلیل رفت و آمد هایی که به دربار شاه داشته ، پس از مدتی مورد توجه شاه قرار گرفته و شاه به او پیشنهاد ازدواج می دهد.
بین دستای من و تو، فاصله خیلی زیاده!
تو روی ابرا سواری، من روی زمین پیاده!
یادته به من می گفتی؟ اوج می گیریم توی پرواز
اما از دلم گذشتی، با غریبه خوندی آواز... قطره قطره اشک های من، می چکید به روی سازم
وقتی که با سر می گفتی، نمی خوام باهات بسازم
حالا نیستی تا ببینی بی تو هر لحظه شکستم
توی این پیچ و خم راه بریدم خسته ی خسته ام
میون جاده ی تردید توی خلوت تو سیاهی
بی حضور عاشق تو، گم شدم تو این دو راهی
یه طرف پر از ستاره، میگن عاشق شو دوباره
چه کنم؟ دلم به جز تو هیچ کسی رو دوست نداره!
کودکان گل فروش را می بینی !؟
مردان خانه به دوش
دخترکان تن فروش
مادران سیاه پوش
کاسبان دین فروش
محرابهای فرش پوش
زبانهای عشق فروش
انسانهای آدم فروش
همه را می بینی .... ؟! می خواهم یک تکه آسمان کلنگی بخرم
دیگر زمینت بوی زندگی نمی دهد ... !!!
به تو عادت کرده بودم رفتی و دل و شکوند با چشام شدی غریبه، خاطره هامون و سوزوندی
پشت سرت به جای اشک یه کاسه آب می ریزم
حالا که رفتنی شدی سفر بخیر عزیزم
این آخرین خواهشمه مواظب خودت باش
اونی که جام و می گیره جوونی تو بزار پاش
اسم من و جلوش نیار، بهوونه ای نگیره
بهش بگو دوستت دارم بزار برات بمیره
عکس من و پاره بکن یه وقت اون و نبینه
خجالت از چشام نکش، که عاشقی همینه
یادته یادگاری نوشتی رو دیواری
که من و دوسم داری و تنهام نمی زاری
حالا می خوایی بری من و بزاری تنها
منم بدون تو می شم بی خیال دنیا
نکه گله کنم نه اصلا گله ی نیست
تو رو بدرقه می کنم با چشم های خیس
هر کسی واسه خودش یه خدایی داره
نه که نفرینت کنم نه این رسم روزگاره
که بی تو همدمم شده قلم و کاغذ
تنها چیزی که ازت دارم یه عکس پارست
اونم همدمی واسه این دل سادست
با اون خاطره هایی که واسم شیرین و تلخه
بهت میگم خداحافظ گرچه گفتنش سخت
دفتر خاطراتت و تو خلوتت بسوزون
یادت نره که کی بودی به دلت هم بفهمون
اگه یه روز من و دیدی به روت نیار که دیدی
حتی اگه صدات زدم به روت نیار شنیدی
کی گفته نفرین می کنم، غصه به تو حروومه
خوشبختی تو گل من، همیشه آرزومه
.: Weblog Themes By Pichak :.